بردیا جونممبردیا جونمم، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
پرنیا عزیزمممپرنیا عزیزممم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

کوچولوهای من

کوچولوهایه من

اقا بردیا خونه عمه جونش(میشه خونه خودمون)نشسته داره باکیف دوربین من بازی میکنه که من بتونم یه دونه ازش عکس بندازم پرینا وبردیا جونی تو حیاط خونمون دارن بازی میکنن من به زور ازشون عکس انداختم ...
28 مرداد 1392

چهارشنبه 92/5/17

پرنیا خانم در حال ادا درآوردن   میخواستم ازت عکس بندازم ولی تو نذاشتی ازت بندازم و دستت و گذاشتی رو صورتت پرنیا گفت من خودم میزنم به خواب تو هم ازم عکس بنداز پرنیاجونی و خونه خوشگل ش ...
23 مرداد 1392

یه روز خوب

سلام به همه ی دوستان دیروز٩٢/٥/١٤رفتم خونه دایی م اینا بعدش دایی م چند جا کارداشت با بچه ها انجام دادیم و اومدیم پرینا رو بردم پارک کلی بازی کردش ولی برگشتنی خشگله من افتاد زمین یه کوچولو دستش خون اومد یه کم م پاهاش زخمی شد خیلی از رندایی م خجالت کشیدم بالاخره پرنیا امانت بود دسته من حالا چندتا عکس م از اون روز واستون میزارم تا ببینید پرنیا نمیذاشت ازش عکس بندازم تا میخاستم عکس بندازم صورت شو بر میگردوند اینم اقا بردیا تو ماشن بابایی ...
16 مرداد 1392

خونه عزیز

دیشب 10 مرداد رفتیم خونه عزیز وقتی رسیدیم دیدم پرنیا و بردیا هم اونجان پرنیا خانم رفته بود خونهد دوستش و هرچی بهش گفتم بیا خونه عزیزنیومدش ومنم کلی با بردیا بازی کردیم خیلی خوش گذشت یه ساعت بعد پرنیا اومدش و یه کمک با اون بازی کردم و بعدشم رفتیم خونمون ...
11 مرداد 1392

افطاری عزیز

5شنبه1392/5/3خونه عزیز افصاری دعئت بودیم وقتی اومدی خونه عزیز کلی خودت و واسه من لوس کردی و موقعه افطار که شد بهم گفتی من هیچی نمیخورم و گوشیه من گرفتی رفتی یه گوشه شروع کردی بهگوشیم ور رفتن بعدازافطار کلی با عمو  علیرضا(شوهر عمه سمیه)بازی کردی بردیا هم باهاتون بازی میکردش و حدو ساعت 10 تو با ریحانه وبهاره و مینو رفتین خونه نجمه اینا ولی من نیمدم و منتظرت موندم تابیای حدو ساعت یک و نیم بود اومدی بعدش کلی با گوشیه عمه مینو بازی کردی ساعت 3 سحری خوردیم تو با مامان و بابات رفتی خونه تون منم رفتم خونمون.دوست دارم ناز گل من ...
5 مرداد 1392

دندان پزشکی

سلام،چندروز پیش نوشته بودم دندون هایه پرنیا خرابه وباید درستش کنن.پرنیاروزی که واسه معاینه دندان هاش رفته بود حسابی بادکتر دوست شدهبود وقتی میخواست یه روز دیگه بره دنودن هاش درست کنه به مامانش گفت واسه دکتره گل صورتی بخرن و زندایی منم قبول کردش.پرنیا ومامانی نشسته بودن تا نوبت شون بشه پرنیا یه نقاشی هم واسه دکتر کشیدش و وقتی رفتن تو دادش به آقایه دکتر ولی بعدش که دندون های پرنیا  درست شد ودید که چقد درد داره به دکتر گفته بود شما ها خیلی آدم هایه بدی هستین دیگه نمیام پیش تون اصلا گلی که برات خریدم و پس بده.حسابی پرنیا قاطی کرده بودش الهی من فدات بشم که کلی درد کشیدی ولی این درس عبرتی میشه که دیگه همیشه مسواک زدن یادت نه ره خانم خوش...
5 مرداد 1392
1